در دوران کودکی و نوجوانیِ ما، در کنار دو کانال تلویزیونی، رادیو سرگرمی دیگرمان بود، جمعهها صبح، گوش کردن به برنامۀ "صبح جمعه با شما" و ظهرها برنامه "قصۀ ظهر جمعه" برنامه ثابت خیلی از خانوادهها بود. در دوران محدودیت موسیقی پاپ، موسیقیهای پخش شده از رادیو و تلویزیون اغلب سنتی بود. اشتیاق و دلبستگی من به موسیقی سنتی از همان زمان شکل گرفت.
یادم هست در ابتدای نوجوانی با اولین پولی که پسانداز کرده بودم همراه پدر به یک نوارفروشی رفتیم و کاست کیش مهر با صدای شهرام ناظری را خریدم. آن شب از کنار ضبط صوت تکان نخوردم، حتی سرِ سفرۀ شام هم نرفتم.
اما صدای گوشنواز و هوشربای استاد محمدرضا شجریان بود که من را شیفتۀ خود کرد. سال 1375 کاست در خیال با صدای استاد توسط انتشارات سروش(متعلق به صدا و سیما) منتشر شد و مدام از تلویزیون تبلیغ میشد. مسیری طولانی را طی کردم تا کاست را بخرم، بیاغراق صدها بار گوش دادم. بزرگتر که شدم شروع کردم به جمعآوری مجموعه کارهای شجریان، از آثار رسمی او که توسط شرکت دلآواز(متعلق به استاد) منتشر میشد تا کارهای قبل از انقلاب او (در یک نوارفروشی قدیمی در میدان انقلاب که کلکسیون کاملی از آثار قدما را داشت یا در هر جایی که به آثار کمیاب استاد برمیخوردم).
به معنای واقعی کلمه با صدای استاد او زندگی کردم. در برهههای سخت زندگی، تحت فشارهای مختلف و در گرههای عاطفی، موسیقی مرهمی بود آرامبخش.
حالِ معنوی که با آوازهای شجریان تجربه کردم با هیچ صوت و نوای مذهبی از سر نگذراندم.
امروز مصاحبهای از شاعر شهیر، هوشنگ ابتهاج میدیدم که در بخشی از صحبتهایش با اشاره ربنا گفت: حتی کسی که اعتقادی به خدا نداره وقتی شجریان اونطور میگه "ربنا" میتونه خدا رو ببینه(نقل به مضمون). مصطفی جلالیفخر(پزشک و منتقد سینما) نوشتهای دارد که موید همین نکته است: « به نظرم اقبالی معنوی و آسمانی نیز با او همراه بود. برخی آثار چناناند که ردپای خالقی متعالی، عالیتر از هنرمندِ آفرینشگرش در آن میبینی. توجهی از ملکوت در آنها حضور دارد و جاودانهشانمیکند. مثل اذان موذنزاده، شعر همای رحمت شهریار، قرائت سوره حمد عبدالباسط... و ربنای شجریان. صدایش سرود سلوک بود. سزاواری ویژهای لازم است که کسی مجال چنین خلقی داشته باشد. و این همانیست که به آنها و آثارشان، ابدیتی دلپذیر میبخشد. چونان که شجریان عزیز را به چنین عزتی رساند. خدا با صدای او با ما نجوا میکرد.»
و همین دلبستگی به موسیقی اصیل پیونددهنده من با شعر بود. بارها غزلهای سعدی را هنگام شنیدن صدای استاد و همراه با او زمزمه میکردم.
در طی ماههای گذشته که استاد چندباری در بیمارستان بستری شد این دلهره را داشتیم که نکند خدای نکرده آن اتفاق شوم رخ بدهد. در چند روزه گذشته با استرس سایتهای خبری را باز میکردم، ته دلم امیدوارم بودم که این بار هم خبر مرخص شدن استاد رو ببینم. میدانستیم که شرایط جسمانیش اجازه بازگشت او به عرصۀ هنر را نمیدهد اما به همین هم راضی بودیم که استاد هنوز هست... تا دیشب، آن شب لعنتی... خبری که آوار شد بر سرمان...
***
موسیقیدانها و اهل فن همواره از جایگاه یگانه و تکرارنشدنی استاد شجریان در عرصۀ موسیقی گفتهاند. اما راز مانایی و محبوبیت شجریان نه صرفا در هنر او که در شخصیت وارستهاش بود، هنرمندی که بارها در عمل نشان داد که پسوند "هنرمند مردمی" چقدر برازندۀ اوست
شجریان صدای زمانۀ خود بود. شاید یگانۀ هنرمندی که آثارش بازتاب شرایط اجتماعی و فریادهای فروخورده مردمانی بود که صدایشان فریادرسی نداشت.
پس از کشتار میدان ژاله در شهریور 57 به همراه گروهی از موسیقیدانها از رادیو استعفا داد و شد صدای اعتراض مردم، از "همرا شو عزیز" تا "شبنورد"(=برادر، بیقراره/ برادر، شعلهواره، برادر، دشت سینهش لالهزاره ). و 31 سال بعد در شهریور 88 در همراهی با معترضان و اعتراض به خشونت و قساوت حاکمیت در سرکوب مردم بانگ برآورد: تفنگت را زمین بگذار...
در میان هنرمندان کم نیستند افرادی که به اقتضای شرایط هربار به شکل و رنگی در میآیند تا از مواهب تازه به قدرت رسیدگان بیبهره نمانند، یا هنرمندانی که ژست اپوزیسون میگیرند اما با نهادهای حکومتی همکاری میکنند، یکی به نعل میزنند و یکی به میخ.
استاد شجریان در دوگانۀ وابستگی و در کنار حاکمیت بودن و گزینه آزادگی ومردمواری، گزینۀ دوم را انتخاب کرد، و بابت همراهی با مردم و ایستادگی در برابر صاحبان قدرت، بهای سنگینی هم پرداخت کرد.
موسیقی ایرانی موسیقی راحت و سهلی نیست، به خصوص موسیقی آوازی که نمیتوان انتظار داشت با طیف وسیعی از مردم ارتباط برقرار کند. استاد شجریان در کنار آوازهای یگانه و تکرارنشدنی، بیشمار ترانه و تصنیف درخشان و ماندگار داشت که برای چند نسل خاطره ساخته، از سپیده تا مرغ سحر که به عنوان نمادی از شعری اعتراضی با صدای استاد در ذهنها جاودانه شد.
جدا از وجه موسیقایی استاد، سلوک شخصی او و زیست سلامتش، از او تصویر هنرمندی منحصربهفرد ساخته بود. هنرمندی که چه در مصائب جمعی(زلزله بم)، با اجرای کنسرت در حمایت از زلزلهزدگان پیشگام بود و چه در کنشهای اجتماعی مانند وقایع سال 88 که در کنار مردم ایستاد و تبدیل شد به صدای مردم معترض. گرچه از همان زمان تبدیل شد به هنرمند مغضوب حاکمیت اما محبوب قلب میلیونها ایرانی شد.
یک شخصیت(یا قهرمان) ملی برآمده از مردم است و گذر تاریخ ثابت میکند چه کسی نامش در تاریخ به نیکی شهره میماند یا در قعر تاریخ مدفون میشد.
اربابان قدرت شاید در دوران حکمرانیشان برخی را به اوجی ظاهری ببرند و راه برخی دیگر را ببندند اما نمیتوانند مانع از ماندگاری آنانی شوند که خود دل در گروی مردم داشتند و در قلب مردم نیز جاودانه شده بودند.
شجریان همانند هنرمندان راستین این سرزمین، سر سازگاری با قدرت و صاحبات قدرت را نداشت بین هنرمند مردمی بودن (و جاودانگی ابدی) و هنرمند درگاه بودن و قدردیدن مقطعی(و فراموشی تاریخی) مسیر درست را انتخاب کرد
در طول تاریخ این حاکمان بودند که اعتبارشان را از اهل هنر میگرفتند. چه کسی نام حاکمان دورۀ فردوسی و حافظ و سعدی را به یاد میآورد؟ این حاکمان غافلند که اسطورهها عمری به بلندی تاریخ دارند، اعتبارشان را از عشق و مهر مردمان کسب میکنند نه از تمجید و حمایت حاکمان.
فردوسی بعد از هزار سال هنوز موجب فخر و غرور مردم ایرانزمین است. پیکر استاد شجریان در جوار فردوسی بزرگ آرام میگیرد و در خاطرۀ جمعی ایرانیان جاودانه میماند. و چه خوشبخت مردمی بودیم که در عصری زیستیم که استاد میزیست، هرچند روزگاری که از تلخترین دورههای تاریخ این سرزمین بود.
در نخستین ماه پاییز، این فصل خزان، ایران یک از مهمترین نمادهایش را از دست داد.
شاید بزرگترین حسرت، تشییع جنازهای در خور شان و منزلت استاد بود که اگر این کرونای لعنتی و منحوس نبود مراسم تشییع تکرارنشدنی برگزار میشد. اگر میشد استاد را در سفرش به خانه ابدی بدرقه کرد شاید این داغ کمی تسکین پیدا می کرد اما دریغ و افسوس...
استاد چطور میشود دوباره به صدای آسمانیات گوش کرد بیآنکه بغض و اشک امان بدهد؟ چطور رفتنتان رو باور کنیم؟
نمیدانم از پسِ این سرای خاکی دنیای دیگری هم هست یا نه، کاش باشد. دنیایی سراسر نور و سفیدی، بیرنج و مصائب و تیرگیهای این دنیا، دنیایی که برویم کنسرت استاد شجریان که دوشادوش محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان نشسته و با آن صوت داودیاش مستمعین را به عرش میبرد.
و حسن ختام پیام حسین علیزاده در رثای محمدرضا شجریان:
مهر با تو آمد،
مهر با تو رفت.
اما تو نمیروی و
مهر با نام تو میماند.
تو مهری و همه فصول مهربانی مهر تو
تو بزرگ بودی و بزرگ رفتی
اما چه کوچک،
کوچکانی که چشم و گوش بستند و سیاه ماندند
تو تا ابد خواهی ماند...
تو تا ابد خواهی خواند...
متنت را خیلی دوست داشتم، روان، هنری و با تمام احساست. اما یک چیزی را هرگز نپسندیدم، ممکنه از من دلگیر بشی و دیگه هرگز هم صحبت من نشی، اما به تجربه بهت میگم. باور آدمها و الگو قرار دادنشون خیلی عالی است، اما این را بخاطر بسپار، حتی در مورد لسطوره های زندگیت هم تعصب نداشته باش. آدمها را با نگاه باز و بدون تعصب ببین.
حرفی که میخوام بگم بسیار بیربط است اما جلال آل احمد میگه( نقل به مضمون است البته) معلمی داشتم که بت من بود، هرکاری اون میکرد، برای من غایت خوبی بود. یکروز پشت مدرسه دیدم انگشتش را توی بینیش کرده، همونجا بتم شکست و حال من تا مدتها بد بود. این را برایت گفتمکه باز هم تکرار کنم حتی اسطوره های دنیای ما ضعف انسانی دارند و باید بدون تعصب اما با عشق بهشون توجه کرد و قسمتهایی که خیلی دوست داریم را تقلید کنیم تا به جایگاهشون اگر نرسیدیم هم نزدیک بشیم. خیلی حرف زدم، ببخش وممنونم بابت اعتمادت🙏🌹